جمعه 27/6/1383
يك حلقه به دور زمين
كف آن پوشيده از برف
و آسمانش خدا
مسير بي نهايت ابديت
هدف آرامش
سيما تهي بدون شرح
صداي نوازش ابرها
كه دست بر سر كوه پر غرور مي كشند
بوسه باد در دل كوه
دلت مي خواهد چشمات را ببندي
و باديت را استشمام كني
فردا در زير پايت
و امروز زير پاي فردا
غروب آفتاب در زير پايت
و خدا نزديكتر از ديروز
و من يكسره فرياد مي كنم
اميد را مي خوانم
در ميان سفيدي مي تواند رنگ عشق جوانه زند
قرمزي به وسعت دشت
بكر همچون شبنمي در آغاز طلوع
تهي انگار هيچ چيز نيست
انگار هيچ كس نيست
اقيانوس بر فراز اسمان
همان قدر موج همان قدر سكون
همان قدر ايستادگي
همانقدر پاكي
زلاليش روحت را سيقل مي دهد
عميقي اش تكانت مي دهد
به فكر فرو مي روي
ولي در انتهاي مغزت هيچ نيست
انگار با ان تكان تمام افكارت رفته
به سوي بالا پرواز كرده
رفته و ديگر هيچ نيست
سكوت و .....
No comments:
Post a Comment