سهم من گرچه از عشق جز سرگرداني نبود
با اين حال حاصلش كوله باري از تجربه بود
گرچه امروز مهر سكوت بر لبانم زده ام
اما ديروز كه سفره اي بود و سخني
سراب عشقي بود و سرمستي
گرما بود و جام مي
يار در حلقه دوستداران نبود
امروز كه ديگر بر دوستي گرد غبار نشسته
دل خاكي و سيه چرده شده
و خواب مستولي شده
و مرا رفته رفته در بر مي گيرد
و چشم هايم ديگر سوي ديدن سراب را نيز ندارد
در دورترين نقطه افق
ستاره اي به درخشاني عشق
مي درخشد
درخشش همانا و خواب همانا
No comments:
Post a Comment