Sunday, August 29, 2004

يك شنبه 8/6/1383
سال ديگر آيا قدم هاي امروز
بر سنگ فرش خيابان
در زير نور مهتاب را به خاطر خواهي آورد؟
آيا سلام پسرك غريبه اي را
كه دست در دست مادرش دارد را
به ياد خواهي داشت؟
بوي نانوايي محله را چطور؟
يا كه قيافه گردو فروش عبوس را
يا كه رفتگر پير چروكيده صورت را
سال دگر آيا براي به ياد آوردن دير خواهد بود؟
شايد كه دگر گردويي بر درخت نرويد
يا كه اگر برويد ديگر اين گردو فروش نباشد
شايد جنسم از هوا باشد مثال باد
سركش و ناآرام
اما آب كه مي بينم
غوطه وري دوران جنيني را حس مي كنم
تنها هنگام لگد زدن به مادر را
شايد براي ياد آوردن سال هاي دور دير باشد
ولي مي خواهم به ياد آورم
مي خواهم تعلق داشته باشم
و مي خواهم بزرگ شوم
مي خواهم پخته شدن واژگان را به ياد آورم
سخن امروز را فردا زمزمه كنم
در شاه راهي به وسعت سكوت

Monday, August 23, 2004

سه شنبه 3/6/1383
اگر دريا نباشد چگونه مي توان وسعت را تعريف كرد
اگر قناري نباشد چگونه مي توان سرود را وصف كرد
اگر تو نباشي اما نمي دانم چه مي شود
شايد كه تنها هيچ
يا كه شايد دريايي شود از تنهايي
شايد كه دريايي از اشك
شايد كه بهاري از رويا
تو كدامي؟
بهار
اشك
يا كه رويا؟!
من كدامم
هيچ
قناري
يا كه دريا؟!
سردرگمي بخش بزرگي از زندگي است
خانواده لفظ لطيفي است كه دل من براي آن مي تپد
دلباختگي اما لفظي است كه روح به سويش در پرواز است
بيا تا رخت دلباختگي در آشيان اين قناري پير به وسعت دل به تن كنيم

Tuesday, August 17, 2004

سه شنبه 27/5/1383
تابستان بوي آفتاب نيست
بوي تخت و بوي آب نيست
بوي كاهو و بوي سركه نيست
بوي كاهو و سركه انگبين
بر روي تخت
در حياط آب زده در غروب آفتاب است
خزان بوي آب و بوي خاك نيست
و بوي برگ و بوي باران نيست
بوي برگ خيس خورده
و بوي خاك پس از باران است
عشق بوي من نيست
بوي مهر نيست
بوي تو و بوي خانه نيست
بوي كلبه اي پر از عشق است
كه من و تو در آن مهر را قسمت مي كنيم
بوي من سر بر بالين تو گذاشته است

Wednesday, August 11, 2004

چهارشنبه 21/5/1383
بالا پايين
در عجب ديروزم هنوز كه فردا مي آيد
فغان
گريه
بهت
ناباوري
بيان
بي توجهي
خنده
سير زندگي امروز
فردا هم امروزي ديگر با سيري ديگر
طناب رو به جلو
خط زندگي
بي معناست اما واقعي
فردا
فرياد
شادي
قهقهه خنده
لبخند
سكوت
فراموشي
بالا پايين
كاش يك سفر بود
بي خيالي مطلق
نگاه بي حركت به بي انتهايي
نگاهي يخي
يك كاسه آب
پر از قطرات باران
بر سرم اگر بريزم
تازه مي شوم
اما دلم هم آيا پاك مي شود؟

Saturday, August 07, 2004

شايد بهترين حس پيوند باشد
شايد زيباترين كلام محبت باشد
شايد كه شيرين ترين لذت مادري باشد
شايد عميق ترين نگاه در عمقش فقط نگاه باشد
شايد آخرين ديدار به ياد ماندني تر باشد
شايد ديروز از امروز بهتر بوده باشد
اما نگاه اخر به فرزند
كه در آن پيوند نگاه و محبت باشد
به روي فرزند
و دعاي خير
تنها چيزي باشد كه از مادرم
در ديروز با هم بودن
برايم به جاي مانده است




يادت هميشه بغض پنهان در گلويم مي آورد. شاد باشي.

Monday, August 02, 2004

دوشنبه 12/5/1383

حس تعلق
به جايي به چيزي يا به كسي
خانه حوض خانه دريا خانه اقيانوس
سرزمين كوچك
يك دل كوچك تر
قلم حتي كوچكتر
سرزمينم يك حوض
سرزمينم يك دريا
سرزمينم يك اقيانوس
هر كدام من باز حريصم
ماهي اگر بودم
پرواز مي خواستم
پرنده گر بودم غوطه خوردن را
دلباختگي از هر نوع كه باشد
حس غريبي است
بيشتر از آن بيگانه است
بودنش به طريقي
و نبودنش به طريقي ديگر
خانمان براندازيش غير قابل رقابت