دوشنبه 13/7/1383
من آن غزال گريز پايم
كه در سرزمين عشق
در حال فرارم
من آن بلبل مستانه هستم
كه در بند نمي خوانم
من آن كلاغ سيه بالم
كه بي هيچ ردي زمزمه سر مي دهم
من آن دخترك وحشي و عريان احساسم
كه با دست نوازشي بر سر ديوانه مي شوم
من آن ديوارم
كه گنگ احساسم
اسارت را
گنگي را
ملالي نيست
اما گريز پايي را
چه كنم
اسير بند عشقم
و فراري از سرنوشت
آن را چه كنم؟!
No comments:
Post a Comment