وقتي به افق چشم مي دوزي و هيچ نمي بيني مشكل اين نيست كه در ان اسمان و در ان سرزمين پهناور چيزي نيست كسي نيست بلكه مشكل انجاست كه چشم تو توانايي ديدن ندارد. قلب تو امادگي درك ندارد وشايد كه تو براي ديدن زاده شده باشي ولي هنوز زمان ديدن فرا نرسيده. وقتي در چشمان كسي خيره مي شوي مي تواني عشق ببيني نور ببيني هوس ببيني و زندگاني. و از همه زيباتر نگو كه عشق است بلكه ان نور زندگاني است كه به تو هم ياراي زندگي و لطف و صفا مي دهد. ان نوري كه تقريبا يافت نشدني است. شايد اگر در چشم صدها نفر خيره شوي فقط يك نفر انرا داشته باشد.
ولي مي داني مشكل ما كجاست؟
مشكل انجاست كه وقتي ان نور را مي بينيم نه تنها دركش نمي كنيم بلكه سعي در نابودي ان داريم و اگر زماني موفق نشديم سعي در نابودي ان چشمان داريم.
بياييم امروز دست در دست اسمان دهيم و ارزو كنيم كه ما هم روزي قلبي به ان وسعت داشته باشيم. بياييم براي خوشي ديگران ازته دل خوشحال باشيم نه اينكه در ته دل ارزوي بدترين را برايشان داشته باشيم. بياييم از امروز حسادت را كنار بگذاريم.
No comments:
Post a Comment