در ان سوي دنيا
در دورترين مكان ممكن
در ان تكه خاك بيگانه
كلبه اي است
در ان كلبه پر از تو و خالي از توست
پر چون بي تو معنايي ندارد
خالي چون ديگر تويي وجود ندارد
در ان شب سرد و سهمگين كه كلبه
در زير اماج حمله شهاب ها قرار گرفت
من با خود خواهي تمام خود را از پنجره بيرون انداختم
بي انكه به تو بيانديشم
بي انكه حتي لحظه اي تو را در خاطر اورم
شايد هم كه تو مرا از پنجره به بيرون افكندي
تا جانم را براي عمري مديون تو باشم
اما امروز ارزو مي كنم كه هنوز در ان كلبه در اغوش تو بودم
ارزو مي كنم كه اي كاش شهاب مرگ من و تو را با هم دفن كرده بود
اي كاش در ان كلبه دلكم جا نمي ماند
اي كاش من هم مي توانستم عاشق شوم
No comments:
Post a Comment