تو هم ميبيني؟
تا به حال به چشم من به دنيا نگريسته اي؟
به بخار خارج شده از قوري چاي زل زده اي؟
يا فقط محو تماشاي خود در اينه خيالي؟
تا به حال موهاي به هم چسبيده خودت را درون اينه ديده اي؟
كه از زور چربي به فرق سر چسبيده باشند؟
يا بي هدف در خيابان ها پرسه زده اي كه شايد اين ساعت گوشه چشمي نشان دهد و اندكي به جلو برود؟
يا تنها محو كاري؟
تا به حال شده بپرسي كه منجي قرار است چه براي تو به ارمغان اورد؟
يا اينكه در سال اينده اگر در تنگ بلور هقت سين ماهي نبود چه مي شود؟
مسلما دنيا زير و رو نمي شود
اما امروز واقعا لحظل اي بي هدف پرسه زن
شايد حتي گذر زمان را نيز حس نكني
ان وقت درون دل به خودت بگو كه چقدر شادي
خنده دار است
گذر زمان و شادي!
هه هه
گريه اورتر است
اما چه كنم اگر اني بي هيچ انديشه اي سپري شود ان روز برايم بهشت خواهد بود!!!
چه بيهوده اسمان را به ريسمان پيوند ابدي مي دهم
بي انكه حتي تلاشي كنم در حال گذرم
محو تماشاي كوچه اي بن بست بودم تا زماني كه ديدم خود درحصار ان محفوظم و چاره اي جز بيرون كشيدن تن خسته از ان ندارم
وه كه چگونه حرف بيهوده مي زنم
وه كه چقدر تنهايي را دوست دارم و از ان متنفرم
ان خدايي كه در ان بالاست و اين بنده اي كه در زمين است همه را امروز به سخره مي گيرم
باشد كه فردا انها مرا در حلقه سخره غرق كنند
No comments:
Post a Comment