چهارشنبه 26/1/1383
بالاترين طبقه خانه
پشت در پشت بام
چهار زانو روبروي پنجره نشسته ام
روبرويم گلداني است
دست ها را از دو طرف باز مي كنم تا انرا در اغوش بكشم
من چه كوچك و او چه بزرگ
من در شاخه هاي گلدان غرق مي شوم
انگار طرف ديگر گلدان در ابديت است
به ساقه اش تكيه مي دهم
برگ هاي زرد داخل گلدان برايم تداعي پاييز است
اما بوته سبزي كه از ميان برگ هاي خشك سر بيرون اورده
فرياد مي زند زندگي
مي روم در گوشه پلكان تكيه به ديوار مي دهم
سر بر سنگ سرد مي گذارم
زمزمه كوهستان را مي شنوم
اب جاري در جويبار
برف ديروز
اب زلال امروز
كاش كاسه اي از ان اب را در گلدان بريزم
دانه دانه سنگ هاي ديوار مرا در اغوش مي كشند
همانند دانه انار مي مانم
غرق شده
اغوش دانه ها اگر چه گرم نيست
اما من ذره ذره
درونشان غرق مي شوم
در دل دانه ها
چه رويايي است در ميان دل بودن
چه زيباست در ميان دل يار بودن
No comments:
Post a Comment