Wednesday, June 04, 2003

امشب بعد از مدت ها لرزيدم
امشب بعد از مدت ها قلبم تير كشيد و رگ ها يم گرفت
دستم لرزيد
پشت گردنم از گرما سوخت
پس از مدت ها باز ارامش را در دور دست ها ديدم
دلم گرفت و كسي نبود تا سنگ صبورم باشد
امشب حلقه اشك درون چشمانم خشك نمي شد
ساعت ها خيره به كاشي ها چشم دوختم
منتظر بودم
در انتظار ارامش
ولي جوابم فقط سكوت بود
سرد و خاموش
امشب شايد در انتظار نوازشي بودم
شايد در انتظار خواب ابدي
امشب دوباره ارزوي مرگ كردم
دوباره ترسيدم
امشب ترس خواب از چشمانم ربوده
امشب اين قلب نيمه جان
دوباره جان داد
امشب دلم دامن مادر مي خواست
مي خواستم براي مادرم گريه كنم اما
هيهات
تا كنون احدي اشكم را نديده
امشب دلم لالايي مي خواهد
دلم كودكي مي خواهد
دلم عزادار است
حالم دگرگون است
در ميانه تابستان يخ كردم
امشب انگار بر روي زبانم دانه هاي فلفل بود
كاش امشبي در كار نبود
امشب درون دلم برف امد
امشب برايم قرني است

No comments: