چهارشنبه 20/3/1383
آب هر چه زلال تر باشد راحت تر در دلم جاري مي شود
هوا هر چقدر سبكتر باشد راحت تر با ذره ذره روحم مخلوط مي شود
من هر چقدر رهاتر باشم آرام ترم
هر چقدر بيشتر قالب تهي كنم به تو نزديكترم
من هر چه ساده تر باشم بلوري ترم
برگ هر قدر بيشتر با باد بازي كند زودتر جارو مي شود
لمس تك تك گل هاي قالي
يادم مي آورد كه چقدر ثابت بودن فاجعه است
هر روز كه از خواب بر مي خيزم
به اين مي انديشم كه 10 سال ديگر چگونه ام
زنده يا نه؟
هر روز صبحكه در آينه مي نگرم
به تك تك چروك ها سلام مي گويم
هر روز صبح به زندگي لبخندمي زنم
و هر شب وداع مي كنم
و همين است كه مي دانم زنده ام
هنگامي كه دلم سرشار از خوشبختي مي شود
شكر مي كنم
شكر مي كنم كه با اينكه لايق نبودم لايقم دانستي
در آن هنگام كه به درختان لبخند زدم
بدان كه من خوشبختم
هرگاه در زمزمه فواره ها
سكوت كردم و گوش سپردم
بدان كه در اين هنگام روحم پرواز مي كند
به خوشبختي مي رود
خداوندا
در سختي ناليده ام
گريسته ام
اما اين روزها
چشم كه بر هم مي گذارم
در آنسوي درياي پر بار آرزو ها
ايستاده ام
من خوشبختم
و خوشبختي را با هر نفس در رگ هايم جاري مي كنم
No comments:
Post a Comment