شنبه 5/4/1383
آرامش رنگ آبي
آرامش نوشتن
حالي نزار داشتم كه به نوشتن روي آوردم
با خود انديشيدم
كه شايد اين ديرينه ترين عزيزترين يارم
مرا آرام كند
هر كلمه اي كه بيشتر مي نويسم
بيشتر آراممي شوم
كاش ميشد هميشه ارام بود
بر روي ابرها سرگردان
اينقدر ناراحت بودم كه صداي قلب مفلوكم را مي شنيدم
صداي تپيدنش را
صداي ناله هاي اين دل بي جان را
حتي اشكم هم نمي امد
يك خانه كشيدم
گفتم كه شايد ارامم كند
در خانه غرق شدم
در اتاقش و ديوارش
در رنگ و روي ستون هايش
تپش قلبم افتاد
No comments:
Post a Comment