دامن سفيد بر تن
در بازار قدم مي زدم
كودكي با دستان قرمز از شاه توت
دوان دوان به سويم مي آمد
به من كه رسيد ايستاد
و دستانش را بلند كرد به سويم
دو دست كوچكش را حلقه كرد به دور كمرم
دامن سفيدم گلي شد
بلندش كردم و در اغوش كشيدم
به راه افتاديم
زير درخت گيلاسي نشستيم
پروانه اي زرد رنگ روي نرده هاي كنار باغ نشست
غرق تماشاي بالهاي زيبايش شدم
نسيم ملايمي مي وزيد
صورتم را نوازش مي كرد
بالهاي او تكانهاي سختي مي خورد
به كودك كه نگريستم
او را در خواب عميقي ديدم
شاهپرك پريد و روي موهايش نشست
شاهپرك در خلسه
كبوتر روي ديوار در خلسه
دخترك در خلسه
و من مات
شرمنده متن بالا حاصل خواب چند روز پيش بود. شايد بهتر ميشد اگر مي گفتم حاصل خيالات يك بعد از ظهر تابستاني. براي همين نصفه ماند.
No comments:
Post a Comment