Tuesday, February 18, 2003
لبخند ... لبخندي كه به اندازه يك دنيا ارزش دارد .... رويي گشاده ... مهربان ... زيبا ... خرسند از روزگار ... از روزگاري كه برايش رقم خورده است .... انچنان سرخوش كه قادر به قالب تهي كردن است ... اوايي .... اوايي به گوش مي رسد .... از كجاست؟ ... از كيست؟ .... به خاطر چيست؟ .... صدايش گوش فلك را پر كرده است .... از ان خانه مي ايد .... خانه اي كوچك .... ساده .... و پر از مهر .... امروز اينجا جشني بر پاست .... جشن پيوند ... پيوند دو قلب ... دو روح ... دو زندگي .... صدايش را مي شنوي؟ ... صداي خوشبختي ان دو را مي شنوي؟ .... تمام كوچه را اذين بسته اند .... تمام راه را گل باران كرده اند ... نقل ونبات زمين را فرش كرده است .... و دو نفر بر روي اين زمين گام مي نهند .... براي اين دو زمين با اسمان فرقي ندارد .. چون روحشان در اسمان هفتم در پرواز است ... امروز فرشتگان همه لباس سپيد بر تن دارند و پايكوبي مي كنند .... امروز روز وصال است .... خداوند اغوش باز كرده تا زيباترين گل زمين را بچيند و به خانه اش ببرد .... امروز بر لبانش لبخندي زيبا مي درخشد .... ولي بر روي اين زمين خاكي چشم ها گريان است .... امروز در اينجا روز جدايي است .... مرگ اغوش باز كرده است
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment