خيال برانگيزترين شب
نم نمك باران مي باريد
نسيم ملايمي صورتم را نوازش مي داد
رقص شاخه هاي درختان با صداي گنجشككان در هم اميخته
انعكاس صداي اب مانند فريادي غرا كوهسار را فرا گرفته
نارنجي قرمز سبز زرد ابي نيلي بنفش
تو را به ياد چه مي اندازد؟
باريكه راهي هلالي از يك سر كوه تا سر دگرش
بر روي زورقي از نور مي نشينم ودر راه 7 رنگ پارو زنان جلو مي روم
ارغواني كه بر قله كوه روييده ديگر فقط بازتاب فصل نو نيست
خود فصل نو است
باد با خود قطرهاي باران را بر روي رنگين كمان مي برد
تك تك قطره ها اجرهاي كلبه اي است كه بر روي رنگين كمان ساخته شده
در كنار كلبه ابشاريست
روح كلبه به همين پاكي رود است
اينجا ابديت است
دست دراز مي كنم تا قطره باراني را از ان خود كنم تا كه شايد من هم از ابديت سهمي داشته باشم
No comments:
Post a Comment