دل ارام نگيرد
جوششي عظيم همچون اتشفشان دارد
رفت و امدي در ان صورت مي گيرد كه بي شباهت به صداي سم اسبان در چراگاه است
دردي احساس نمي كند
هر چه هست اشفتگيست
بدتر از ان نبود همدرد شايد
خاطرات رعب انگيز است
نگرانم
شايد هم اين ترس است كه درونم لانه كرده
ترس از چه؟
نابود شدن نفس
**
و فردا مي ايد و من به امروز خواهم خنديد
اين مرهمي است كه هر روز بر زخم هايم مي گذارم
صبح كه چشم مي گشايم با خود زمزمه مي كنمش
**
كاش گوش ها در داشتند و هميشه بسته مي ماندند
و تو به من مي خندي
و نمي خواهم صدايش را بشنوم
**
شايد سفر ارامم كند
فردا بارم را مي بندم
No comments:
Post a Comment