Monday, December 16, 2002
مي نويسم ...مي نويسم تا دلم خالي شود ... ولي چند روز است كه من غرق در افكاري هستم كه قابل نوشتن نيست ... چند روز است كه دوري مي جويم ... زندگيم شلوغ است ... من ... من در مكانم ولي افكارم نيست ... ذهنم همانند اسبي افسار گسيخته است ... ولي نمي خواهم لگام را محكم بچسبم ... مي ترسم فاسد شود ... نياز دارم ... نياز به محبت و مشورت ... كاري بس دشوار است ... ديگران مي فهمند ... مي دانم كه مي فهمند ولي فقط نظاره گر هستند .... اين من هستم كه در ميداني پر از مين گرفتار امده ام ... ديگران فقط مي توانند جهت حركت راتعيين كنند ولي فقط من هستم كه بايد خطر كنم ... خطري كهارزش تمام عمر را دارد ... تو خوبي ... مي دانم ... ولي حرفي برايم نداري ... چون تو احساس اين بي بي تنها را نمي فهمي ... بانويي در ميان مين ... دلم هواي پر و بال زدن را دارد ...
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment