پاكي ... زيبايي ... خوبي ... محبت ... مهر ... وفا ... صفا ... در يك خانه معني مي شوند ...در وجود ما معني مي شوند ... صداقت اما در بطن من و تو مي رويد ... ما ... چه معنايي دارد؟ ... من و تو ؟ ...شايد ... ولي من و تو هنگامي ما مي شويم كه با هم شويم ... از هم شويم ... از براي هم شويم ...كلمات امروز معني ندارند؟ ... مي دانم ... عين يك ذهن مغشوش كلمات هم درهم ريخته اند ... ولي اين بار باور كن از روي ندانم ها نيست ... اين بار به خاطر عدم باور نيست ...... برايم حسي غريب است ... اين بار... اين بار از ته دل خنديدم ... باورم شده ... زندگاني را باور كردم ... پاكي اما در وجود ها است كه معني ميشود ...پاكي ها در اخرين قسمت قلب ها خانه دارد ... پاكي ها ديدني نيستند ... پاكي ها لمس كردني هستند ... زيبايي ها اما ديدني هستند و خوشبخت كسي است كه زيبايي ها را در عمق وجودش جاي دهد ... همانند پاكي ها محافظت كند ... امروز ذهنم يارا نمي دهد ... نمي توانم قلم به دست گيرم ... نه اينكه گفتني ندارم ... اتفاقا به خاطر زيادي هاست كه ذهنم متمركز نمي شود ... هر روز اواري از كلمات از ذهنم عبور مي كرد و تا انها را بر روي كاغذ نمي اوردم راحت نمي شدم ولي اين بار واقعا نمي دانم مرا چه شده است ...شايد انتظار زيادي است كه هر روز بنويسم ولي جويبار احساسم فقط به اين صورت ارام مي گيرد ... امروز ياد مي كنم لحظات زيباي وصال و لحظات تلخ هجران را و تنها چيزي كه باقي مانده خاطرات است ... خداحافظي ها هميشه برايم سخت ازار دهنده بوده شايد به اين دليل است كه هميشه بدون هيچ كلامي ميروم ... اين بار رفتن برايم بسيار سخت تر شده ... اين بار احساس تعلق خاطر دارم ... باور نمي كنم كه بتوانم به ابن سادگي فراموش كنم ... شايد هيچ گاه فراموش نكنم ...صندوقچه قلبم پر شده ... كاش مي شد صندوقي ديگر خريد ... صندوقي از جنس الماس ... صندوقي براي خاطرات ... احساس سر سپردگي دارم .... ولي واقعيت چيست ... نمي دانم ... شايد واقعيت ها باز اشتباهات من را ياد اور شوند ... اشتباه از ابتدايي ترين روز ديدار ها .... ولي اين بار از اشتباه خود خرسندم ... اين بار از اينكه ديدم انسان هايي زيبا هستند كه مالك دارند ... انسانهايي كه بهترين ها را براي من مي خواهند .... و من تنها نظاره گر بودم ... نمي توانم ... بيانش هم عذابي اليم است ... اشك در چشمانم حلقه زده ...
No comments:
Post a Comment