امروز بنده رفته بودم بيرون ... از عوارض تو خيابان رفتن هم يكيش همينه ... مردم اصلا جنبه ندارن چراش رو هم نمي دانم ... انقدر بوق و چراغ مي زنن خوبه فقط مي خواستم از خيابان رد بشم ... تازه يم ذره هم ارايش تو صورتم نبود نمي دانم چرا فكر كردن من مي خوام سوار بشم ... جلوي چشمم هم مي خواستن ماشينم را بدزدن ... خلاصه پر از اعصاب متشنج بودم ...
No comments:
Post a Comment