Wednesday, January 15, 2003

دلم برايت تنگ شده ... دلم براي درد دلهايت تنگ شده است ... براي گفتن خاطراتت ... براي كمك خواستن هايت ... براي مهربانيت ... مي داني ... مي داني كه شرمنده ام ... به خاطر بد خلقي هايم ... به خاطر به سخره گرفتن قوايت ... به خاطر بي عقلي هايم ... ومن چه پستم ... مي داني هنوز بعد از اين 3 سال رفتنت برايم زجر اور است ... درد اور است ... باورم نمي شود ...نبودنت را با تمام قوا حس مي كنم ...نمي دانم چرا بعد از اينكه رفتي فهميدم چقدر عزيزي ...مي پرستيدمت و خود نمي دانستم ... چقدر به تو وابسته بودم ...هنوز جاي خاليت را حس مي كنم ... از بامدادان تا شامگاهان ... هنوز در جاي جاي خانه مي جويمت ... هنوز به يادت اشكم سرازير مي شود ... دلم پاره پاره مي شود ...اي كاش بودي ...اي كاش بودي تا جبران كنم ... ولي هيهات ... كاش بودي تا موي سپيدت را شانه كنم ... هنوز صدايت وقت وداع در گوشم است ... ان لحظه كه گفتي دعايم كن ... . چه فرشته صفت از پيشم رفتي ... رفتي ... رفتي ... چرا رفتي ؟ ... چقدر بايد اشك بريزم تا برگردي؟ ... رفتي مادر تمام مهر ها ... و چه زيبا رفتي ....




به ياد مادر بزرگ عزيزم ...
مهرجان ...
مهر جانم ...

No comments: