يك نقطه زرد ... يك نقطه سرخ ... هر يك نماد احساسي ... يكي تنفر و يكي عشق ... با هم همسفر شدند ... هر دو با يك اندازه قدرت ... در راهي مي رفتند ... به جايي رسيدند كه هر دو ان را خانه ناميدند ... قدرت يكسان به معناي مكان يك اندازه ... خانه را به دو نيم تقسيم كردند ... تكه اي از ان زرد و ديگري از ان سرخ ... خوب يا بد زمان را سپري مي كردند ... گلايه اي از همديگر نداشتند ... در امر ديگري دخالتي نمي كردند ... سالها بدين منوال سپري شد ... تا زماني كه خانه برايشان تنگ شد ... هر يك جاي بيشتري مي خواستند ... به هر وسيله اي متوسل مي شدند براي به دست اوردن مثقالي خاك بيشتر ... گاهي زرد طغيان مي كرد و گاهي سرخ ... ديگر مسالمت را از واژگان حذف كرده بودند ... يك دگر را مكمل نمي ديدند بلكه هر يك خود را كامل مي پنداشتند ... انقدر در حال جدل با يك دگر بودند كه خانه را از ياد بردند ... ولي خانه نمي توانست ان ها را رها كند ... بعد از سالها ديگر نبودشان ازارش مي داد ... ولي انقدر اين جنگ بالا گرفته بود كه به ديوارهايش فشار مي اورد ... فشار ... فشار ... خانه تركيد ...
ان خانه دل من بود ..........
No comments:
Post a Comment