حياطي پر از گل لاله ... سرخ ... زرد ... سياه ... ساختماني مثال بهشت ... اتاقي پر از بوي بهشت ... در را كه باز مي كنم همه عزيزان را جمع مي بينم ... نميدانم بخندم يا كه گريه را سر دهم ... دلم براي تك تكشان تنگ است ... مي دوم به سويشان ... مي خواهند در اغوشم بكشند ... ولي من زودتر خود را در اغوششان مي اندازم ... چند دسته گل رز در دستانم دارم به هر يكي دسته اي مي دهم ... زيباتريش را نثار پدر بزرگ مي كنم ... كاش زمان بيشتري را مي توانستم با او سپري كنم ... عيد هم بهانه خوبي است براي ديدار ... احساس در گلويم خفه شده است ... گلدان ها پر از گل هاي بنفش است ... چه زيبا ... اين اتاق اخر دنياست ... مقبره اي كه عزيزانم در ان ارميده اند ...
No comments:
Post a Comment