شهري پر از جنب و جوش ... خانه اي بر فراز رشته كوهي استوار ... حياطي پر از گنجشككان نغمه خوان ... درختاني شكوفه كرده ... نرده هايي آهنين ... پنجره اي پشت ان نهفته ... زني بلند قامت پشت پنجره .... درون خانه بوي گندم نمناك به مشام مي رسد ... نوايي عاشقانه در فضا پيچيذه ... كودكي با سادگي كودكانه خود به رقص در امده ... كودكي كه اميد يك زندگيست ... زن روي بر مي گرداند و دست نوازشي بر سرش مي كشد .... چشمان خود را بر هم مي گذارد .... زندگي را در درونش حس مي كند ... از درون اتاق مي رود ... در خيالش صدايي به خيابان مي خواندش ... دست طفل را مي گيرد و به بيرون مي شتابند ... صداي باد در گوششان مي پيچد .... طفل هراسان مي شود به اغوش مادر پناه مي برد ... مادر با تمام گرمي و صفايي كه در وجودش هست او را در اغوش مي گيرد ..
اين است تعريف خوشبختي نظر شماچيست؟
No comments:
Post a Comment