Friday, March 21, 2003
يك گلدان گل شب بو ... استنشاقش مستم مي كند ... اين رايحه نويد شب را مي دهد ... به ساعت مي نگرم ... زمان در حال گذر است ... وقت چنداني باقي نمانده است ... در حياط همسايه درخت سيبي چشمك مي زند ... دست دراز مي كنم سيبي مي چينم ... به طرف انبار مي روم ... بوي تند سركه مي ايد ... تنگ را پر مي كنم ... در گوشه اي از باغچه بوته سنبلي تنها ارميده ... با نوازش از خواب بيدارش مي كنم ... از او درخواست شاخه اي دارم ... دستش را به من هديه مي دهد ... به طرف پلكان مي روم ... در نزديكي دومين پله جسم براقي به چشم مي خورد ... خم مي شوم و سكه را بر مي دارم ... مادربزرگ را مي بينم كه هيزم حمل مي كند به كمكش مي شتابم ... هيزم ها را براي ديگ سمنو مي خواهد ... از او طلب كاسه اي مي كنم ... به سمت اتاق گام بر مي دارم دختركم را مي بينم با لباسي رنگي ... تخم مرغ هايي رنگي جلب نظر مي كند ... بوسه اي بر گونه اش مي نهم ... مادر را مي بينم در حال ساييدن است ... جلو مي روم ... سماق مي كوبد و مي سايد ... سفره ترمه مي اورم ... اينه ... شمع ... سيب ... سركه ... سنبل ... سكه ... سمنو ... سماق ... يكي كم است ... برادرم را روانه بازار مي كنم ... سنجد مي خواهم ... پدر را سبزه به دست مي بينم ... در باز مي شود و عشقم با جعبه اي شيريني به درون مي ايد ... بوسه اي بر پيشانيم مي گذارد ... رقص ماهي ها را در تنگ مي نگرم ... از حركت مي ايستند ... صداي شليك ... و صداي دهل ... سال نو به من لبخند مي زند ... برايش اغوش مي گشايم ...
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment