Sunday, October 31, 2004

يكشنبه 10/8/1383
صداي ناله دريا از دور به گوش مي رسد
طوفاني و گل آلود
از درد مي نالد
از درد معشوق و عشقش
به ناله اش كه گوش بسپاري
جز زمزمه اي نامفهوم و غم زده
چيزي نمي يابي
صدايي هزار برابر بزرگتر از صداي دل ماتم زده من
صداي كوبش كلون در قلب من اما
تا عرش كبريايي مي رود
اين در فقط به طرف بيرون باز مي شود
چيزي از درونش تراوش نمي كند
همه درون ان مي مانند
آشيانه مي سازند
خراب كردن آشيان ها
كاش به سادگي آمدن سيلي بود
من نفهميدم كه از دريا سيل مي آيد
يا دريا به زمين سيلي مي زند
سيلي مي زند تا بلكه به جاي
سرخ شدن گونه ها از عشق
فقط سرخ باشند محض بودن
محض ديدن سرخي
محض زيبايي
شايد توهمي به وجود آيد كه او نيز عاشق است
اما قلب بدون سيلي زنده است
اين دل اسير مي شود رام نه
آرام نه
بدون آرامش چگونه آرام شود؟
آرامش را در ميان نگاه معصوم مي ديد
نگاهت را دزديدي
آرامش را در ميان دستان تو تجربه مي كرد
با سردي بيرون كشيدي اش
آرامش در ميان تپش قلب تو بود
من در سينه چيزي دارم
كه تو نداري
من در ميان سينه آه جگرسوز دارم
تو در ميان سينه چيزي داري كه من ندارم
تو در ميان سينه قلب مرا داري
و من هيچ ندارم
كاش زودتر مي يافتمت
شايد گشايشي در زمان بود
تعلقي نبود
اي كاش هيچگاه نمي دانم و شايدي در كار نبود

Friday, October 22, 2004

جمعه 1/8/1383
پوسته اي به هم پيوسته
به دورم يا به دور زندگيم؟
كداميك نمي دانم
صداي شكستن مي ايد؟
صداي شكستن من يا زندگيم؟
كداميك نمي دانم
خواسته يا ناخواسته جدا مي شوم
به سويي مي روم كه گمان نمي كردم
به سوي سرنوشتي كه گمان نمي بردم
اينجا من هستم
من هستم كه حرف مي زنم
من هستم كه تصميم مي گيرم
من كه گوشهايم را با دو دست چسبيده ام
من هستم كه خوشبختم
يا كه شايد من نيستم هنگامي كه گنهكارم
صداي موسيقي كه در فضا مي پيچد
ديوانه و مستم مي كند
ياد آور زماني مي شود سخت دور
تلاطم روحم وصف ناپذير است
امروز در سويي فردا در سويي دگر
درست مثال دريا و آرامش و طوفانش
من آن طوفان را در درون دارم
يا كه شايد من همان طوفان باشم
طوفاني در بالاترين نقطه آسمان
ناپيدا اما خطرناك
با ظاهري آرام
تق تق
صدايي امد
نكند اين بار هر دو با بشكنيم
من و زندگيم؟!

Thursday, October 14, 2004

پنجشنبه 23/7/1383
خنده هاي معصومانه
گم گشته در دل مه
سرگرداني در جاده هاي باران زده
حريق احساس بر دل
كوله باري سنگين
ره به كجا برد؟
ستاره كجا و اينجا كجا؟
روشني مهتاب كجا و من روشني دل كجا؟
شورشي در دل
ولوله احساس
فرو بردن عسل كجا و فرو بردن بعض كجا؟
هميشه پشت سر دوري رازيست
هميشه سر به مهر
خنده هاي معصومانه بر بلنداي آسمان
تقديم كنم تمام مي شود؟
احساس را عرضه كنم تمام مي شود؟
ولوله اي در دل
باران چه غمگينانه مي گريد

Monday, October 04, 2004

دوشنبه 13/7/1383
من آن غزال گريز پايم
كه در سرزمين عشق
در حال فرارم
من آن بلبل مستانه هستم
كه در بند نمي خوانم
من آن كلاغ سيه بالم
كه بي هيچ ردي زمزمه سر مي دهم
من آن دخترك وحشي و عريان احساسم
كه با دست نوازشي بر سر ديوانه مي شوم
من آن ديوارم
كه گنگ احساسم
اسارت را
گنگي را
ملالي نيست
اما گريز پايي را
چه كنم
اسير بند عشقم
و فراري از سرنوشت
آن را چه كنم؟!