Friday, February 27, 2004

در بازار مكاره دوره گردان عشق فروش
حقا كه خريدار خوبي هستي
چه اسان پيمانه اي معجون عشق خريدي
و چه ساده تزريق كردي
چقدر تكه هاي دل اينجا ارزان است
چوب حراج زده اند
انگار هيچ جز از دست دادن معني ندارد
از دست دادن زندگي
جز جدايي نا پذير زندگي
حقيقت
حتي خاطرات هم فروشي هستند
شايد كه فردا دليل عشق نيز فروشي باشد
شايد فردا شاهزاده اسب سواري نيايد
شايد كه فردا سواري مرا به كاخ ارزو نبرد
شايد كه فردا سوار بر اسب تيزپاي يار
من فروشي باشم.

Thursday, February 19, 2004

در را كه باز كرد بوي خوش شيريني به مشامش رسيد. چنان مست بوي شيريني كشمشي بود كه سلام را از ياد برد. اهسته اهسته و با احتياط قدم برداشت تا خود را بالاي سر ظرف شيريني ديد. دست دراز كرد تا دانه اي شيريني از درون ظرف بردارد كه ناگهان از درون خاطرات مادرش جلويش را گرفت. هميشه مي گفت مرد خانواده دوست بدون خانواده اش چيزي نمي خورد.
ظرف شيريني را برداشت به سوي اتاق رفت و بوسه اي بر چشمان خواب الوده او زد.

Thursday, February 12, 2004

امروز همه چيز و هيچ چيز
من همه چيز و هيچ چيز
ديروز نبودن و امروز بودن
من بودن و نبودن
فردا خواستن يا نخواستن
من خواستن و نخواستن
از هيچ چيز نبودن و از نبودن نخواستن بر مي خيزد
از همه چيز بودن و از بودن خواستن
و من از در اين روز از هيچ به همه رسيدم
امروز بودنم معنا پيدا كرد
و سال دگر در اين روز عشق خواهم خواست

هميشه روز بيست و چهارم را دوست داشتم مخصوصا در ماه بهمن.
تولدمه اخه!


Sunday, February 08, 2004

در جهاني كه دگر هاي و هوي معنايي ندارد
چرا فرياد مي كشي؟
اولين بار كه خيره در چشمانت نگريستم
عكس خودم را به وضوح در ان ديدم
وبعد از ان بود كه عاشق تو شدم
مي داني چرا؟
تا به حال وصف رويم را در چشمان كسي به اين زيبايي نديده بودم
در اين چند سالي كه از اولين بار مي گذرد
يا چشمانت فروغش را از دست داده
يا اينكه صورتم ديگر به ان زيبايي نيست
براي همين است كه عشقمان روز به روز كم رنگ تر مي شود

Sunday, February 01, 2004

فقط مي خوام اين دفعه گريه كنم شكايتي دارين؟ تا حالا فقط درد زندگي من نبودن بود حالا كه از نبودن به بودن تبديل شده درد شده چرا اين جوري هست اون جوري نيست. اونوقت همه به من ميگن قدر نشناس. قدر نشناس منم يا تويي كه نشستي داري همين جور غر ميزني به جان من؟
واقعا خدا همون بهتر كه من سر بگذارم به بيابون.