Monday, May 17, 2004

دوشنبه 28/2/1383
يك رز باز شده اگر بچيني
به پشت گلبرگ ها كه نظر بندازي
شايد خط عمرش را ببيني
يك درخت را گر به زمين اندازي
غرورش را از او بگيري
به تنه مانده كه نگاه اندازي
شايد خط عمرش را ببيني
به صورت پيرزني گر نگاه اندازي
سايه جواني را اگر بتواني ببيني
چين هايي كه من و تو را بزرگ كرده
شايد خط عمر را ببيني
بعد از ان مي انديش
كه سهم تو در اين دنيا
كجاست
چيست
دنياي كرم خاكي فقط يك وجب زمين است
كه براي يك بوته گل كم است
دنياي يك بوته گل يك باغچه كوچك خاك است
كه براي يك بزغاله كوچك است
دنياي يك بزغاله يك طويله است
كه براي من كوچك است
دنياي من يك زمين و يك اسمان است
كه براي كم است
پس سهم من از اين دنيا يك زمين و اسمان عاريه اي است
يك جسم پر از چين و چروك است
با يك دل به سياهي ابديت
يك دسته تبر كه درخت را بياندازم
يك دامن خالي از مهر

من تا اطلاع ثانوي شعرم نمياد همش دارم دري وري مي نويسم. فعلا سوژه ندارم. سوژه داشتم با كمال ميل مي نويسم همينه دير دير اپديت مي كنم. ديگه ببخشيد.

No comments: