Saturday, October 11, 2003

صداي پاي پرستوهاي عاشق را مي شنوي؟
كه در حال كوچ كردن از اين شهر غريبند؟
ايا اصلا صداي امدنشان را شنيدي كه انتظار داشته باشم چشمانت از نگراني رفتنشن بغض الود شود؟
خداي من حتي درختان هم لحظه شماري رفتنشان را مي كنند
جرم زيستن
جرم زيبا ديدن
جرم زيبا بودن
و مني كه هر روز بر پشت بام عشق دانه هاي محبت را پخش مي كردم
از فردا فقط درو خواهم كرد
كاش دانه ها هم با كوچ انها تمام مي شد
كاش عمر من هم با اين كوچ به پايان مي رسيد

شايد فردا صداي پاي قورباغه ها را بشنوم
شايد كه در كنار رود برايم ناله سر دهند
يا كه شايد فردا از گوشه اخرين نسترن باقي مانده
بچه گنجشگي به سويم پر كشد
گنجشكك را تيمار خواهم كرد
ولي اگر در راه رسيدن كلاغي او را ازرد من چه كنم؟

No comments: