Tuesday, November 11, 2003

فرياد فرياد
از ته دل
نه از روي درد و رنج
نه از روي خوشي
فقط از روي بي كاري
فقط محض گذران زمان
براي اينكه بداني در كنارت من هم هستم
مي خندم تا بر سر دار روم
اهسته اهسته
گام به گام
مي ترسم كه اگر فرياد نكشم نبيني مرا
پا بر روي غرورم بگذاري
مي داني شايد اين فريادي كه مي كشم فقط براي اين باشد كه مي خواهم در اغوش باد از خوشي غوطه ور شوم
شايد هم مي خواهم فقط غوطه ور شوم
و دليلش چيزي جزخوشي است
سرما هم اگر نفوذ كند باز من مي رقصم
اگر تمام تنم با برف پوشيده شود هم باز ادامه مي دهم
واي كه چقدر از اسمان ابيري بيزارم
چقدر از ديدن پنهان بودن خورشيد بيزارم
همان ذره شعله اي كه پخش مي كند نيز سرديم را از بين خواهد برد
كاش در ميانه اش مي سوختم
كاش دو كلمه هم سان به ذهنم مي رسيد
كاش به جاي اين پيراهن سرخ بر تن دل پيراهن سفيد ميشد كرد
دستانم در هوا هستند يك دانه فال از دخترك فال فروش نمي خري؟
يا سكه اي از براي اسپند؟

No comments: