Sunday, December 21, 2003

اين بار ديگه نه خبري از شعر هست نه قصه. اينجا تو اين يك وجب خاك اينترنت ديگه كسي نمي تونه بياد به من شكايت كنه كه چرا اين حرف ها رو ميزني يا اينكه من از دستت به فلان دليل رنجيدم. اين يك تكه توي اين دنيا براي منه. صاحب خونه هر چي بگذاره جلوي مهمان اون هم بايد بخوره اگر دوست نداشت دفعه بعد بهانه مياره كه نه بچه مريضه يا خانوم رفتن منزل خانم والده يا شوهره ديگه چه ميشه كرد همش بايد اضافه كاري بمونه. اينجا هم همين طوره اگر از دست نوشته صاحب خونه خوشتون نيامد دفعه بعدي براي يك كليك ناقابل هزار دليل و برهان بياريد يا از همه بهتر حافظه رو يك بار كه پاك كنين ديگه ملالي نيست. اين حرف ها رو زدم كه بدونين كسي كه هر جا مي نويسه با خواننده هاش رشد ميكنه گاهي سبك كارش عوض ميشه اما ديگه شخصيتش از اين رو به اون رو نميشه. من هم همين طورم. تابع قانون. شايد بدتر شدم از ابتدا يا بهتر قضاوت اون به عهده شماست اما ديگه تغيير شخصيت ندادم.
ديروز براي من يك روز عجيب بود از بين ادم هايي كه براي من مهم بودند يكي از سفر امد يكي به سفر رفت. ولي جالب اينه كه يكي واقعا سفر بود يكي هم پرواز كرد به اون ور كلبه احساسات من. حالا باز من يك چيزي گفتم فردا ميان ميگن كه بي وفا فراموش كار ما رو يادت رفت. به هر حال دوست نداري نخون!
خلاصه مطلب كه من از هر دو مسافر مي ترسم. حالا به دلايل خودم. دستم هم به هيچ كدوم نمي رسه. هيچ كدوم هم در دراز مدت نمي تونن زندگي من و عوض كنن. تازه باز متوجه چيز ديگه اي هم شدم كه من مدت هاست "مغرور" بي خاصيت" دروغ گو" " بي ملاحظه" غر غرو" " IQ قد ملخ" هستم و خودم هم نمي دونستم. مي دونين دوستان واقعا ادم رو روشن مي كنن. راستي من مدت هاست در سيرك كار مي كنم و به مثال يك "دلقك" مشهور دارم همه شما عزيزان خواننده و همه افرادي كه به نحوي با من در ارتباط هستند رو بازي سرنوشت ميدم!
خوب من فكر كنم براي ماه ها اعتراف كردم. ديگه از اين متهم "جبهه بگير" حرفي نمي شنويد تا وقتي دلم باز بشه. اون هم به اين زودي ها نيست.

حالا يكي دو سه ماهي نيان اينجا به نفعتونه!

No comments: