Wednesday, April 28, 2004

چهارشنبه 8/2/1383
عشق
معناي واژه يك چيز و عمقش چيز ديگري است
گاهي ممكن است عمق هم نداشته باشد
گويند به همان سادگي كه مي ايد بار سفر را مي بندد
اما چيزي كه مي گذرد عشق نيست
هوس است
واژه نا مفهومي است
بوي نا اشنايي دارد
بوي غريبي مي دهد بوي غربت
شايد طعم توت فرنگي بدهد
گاهي ترش گاهي شيرين
حد مياني هم ندارد
گويند ماندگار است
ماندگارخداست نه بنده خدا
پس چگونه عشقي كه از بنده مي رويد ماندگار است؟
گويند بي وفاست
بي وفا من هستم نه دل
دل بي نوا كه مي گريد لبانم هستند كه لبخند مي زنند
گويند رنگش سرخ است
اما من مي گويم سبز است
سبز است عين زندگي
عين شكوفه هاي بهاري
گويند جداييش خرد مي كند
من هم مي گويم اري!

No comments: