Tuesday, October 15, 2002

من اسیرم...اسیر دست یک نامرد....تنها هستم... تنها تر از حقیقت....اسیرم و دردمند و در بند....و چه سخت است از کمند او بیرون امدن.... گریه.... می خواهم گریه کنم....گریه ای از عمق وجود از جایی که زمانی ماوای جوهرم بوده..... من... سردم شده..... دلم پر از نفرین است ولی..... بیرون نمی اید... من زندگی می خواهم....مرا ببخش....چرا... چرا اینقدر سنگینم... چرا گلویم از بغض نهان دردناک است.... درد... ای کاش عمری با من بودی ولی او نبود..... من دلی می خواهم تا نجاتم بدهد.... راه.... راه فرار کجاست؟... من اسیری هستم که از ترس زندانبان می میرم... بمیرم.... بمیرم تا بلکه اسارت پایان یابد..... کمکم کن............ اسیری هستم که محکوم به پرستیدن زندانبان وزندان هستم.... امید... امید فقط به تو دارم...2 بال می خواهم....

No comments: