Thursday, October 24, 2002

شکست خورد.... بزرگترین شکست ناپذیر دنیا شکست خورد... با خواری در هم شکست... انچنان سخت که تا مدت ها جرات سر بلند کردن را ندارد... می خواهد انتقام گیرد ... ولی می بیند که طعمه از تیررس دور شده....نالان است و زاری می کند... بیچاره شده... ولی چرا؟... واقعا چرا؟.... چرا من باید از شکستی که بر او وارد امده این چنین شاد باشم؟... این از سنگدلی من است یا از بی رحمی او در گذشته؟.... اگر ازسنگدلی من است که وای بر من ولی اگر نه.... شما قضاوت کنید کدام جواب است؟.... ایا حق است که بر جفایی که او کرده اشک بریزم ولی بر زبونی و خواری او فریاد شادی نکشم؟.... ولی من شادم و هرگز این لحظات شگفت انگیز را از یاد نمی برم... سالها او بر من خندید و این بار نوبت به من رسیده... شاید بهتر باشد که خودش اقرار من کرد که اشتباه طعمه را انتخاب کرده... ولی او باز به کارخود ادامه می دهد با اشخاص دیگر... ولی بدان که هستند کسانی که می توانند تو را در هم بکوبند هر قدر که فکر کنی با نفوذی....
من تو را شکستم ای روزگار بی رحم... از نقطه ای که انتظارش را نداشتی....

No comments: