Monday, September 01, 2003

دل تركيد
چشم لرزيد
و گونه ها همچون جاده هايي هموار
راه اشك را باز كردند
لبان به شوري گراييد
و اهي از ميانشان به بيرون پر كشيد
و او در اين لحظه مي انديشيد
كه چرا مردمان قصه ها مي گويند
چرا حديث زندگي شخصي را
نسل به نسل
از پدر به پسر نقل مي كنند
و قصه اصلا چيست
و ايا قصه غصه زندگي او نيز فردا
دهان به دهان نقل خواهد شد؟
ولي احساس
احساسش هيچگاه نقل نمي شود
هيچكس راز اشكش را در نخواهد يافت
در نخواهند يافت روزي كه قلم در دست گرفت و نوشتن اغاز كرد
و در ان روز با خود چه عهدي كرد
و چه منظوري داشت
در ان روز در دل عهد كرد كه هيچگاه كسي را نرنجاند
نمي خواست نصيحت كند
نه دلسوزي مي كرد و نه دلسوزي مي خواست
مي خواست حديث دل را بازگو كند
تا كه شايد كسي در اين دنياي پهناور بخواند و حس كند
مرهم نمي خواست
گوش شنوا مي خواست
احساس تهي شدن مي خواست
غلبه بر تهي شدن انسانيت مي خواست
نمي خواست دهان به دهان حرف هاي دلش
نقل گردد
مي خواست باشد
مي خواست باور كند كه هست و سهمي دارد
و روزي كه به اين خود باوري رسيد متولد شد
دوباره متولد شد.


***************************
امروز درست 365 روز از اولين نوشته من گذشته. با اين حال دوست ندارم كه ننويسم. شايد خيلي وقت ها حرف تازه اي نداشته باشم. شايد به قول بعضي از شما در انتهاي همه حرف هام فقط غم باشه. يا كه شايد حديث وصل هيچ وقت اينجا صداي پايكوبيش نمياد با اين حال به نظر من وبلاگ اينه دل افراده خوب وقتي وصل نيست بايد ناله كرد ديگه همه بزرگان كردند و هيچ كس بر اونها خرده نگرفت پس بر من نگيريد.
من متاسفانه خودم نيستم كه مطلب رو پست كنم با اين حال از عزيزترينم خواهش كردم لطف كنه چون دوست داشتم دقيقا توي همين روز مطلب بنويسم.
به خوبي خودتون بدي هاي منو ببخشيد.

No comments: