Monday, December 16, 2002

تكان خوردم ... تكانم دادند ... معناي كلمات تكانم دادند... قطاري از اشعار بر سرم فرو ريختند من بي پناه فقط نظاره گر بودم ... قلبم تكه تكه شد ... در عين تكه تكه شدن به لذتي عميق دست يافت ... من در كوران اشعار در حال غرق شدنم ... چقدر زيباست بيان احساس در قالب شعر ... چه بي همتاست در بين شعر دست و پا زدن و خط خط ان را با تمام وجود چشيدن ... دلم به درد امد ... سرم در حال انفجار است ... به احساسم حالت خفگي دست داده ... هوا هوا ... واي بر من كه قدرت بيان احساسم را ندارم ... من ... من ... ناتوانم ... چرا احساس ديگران را نقد مي كنيم؟ ... چرا در مورد احساس ديگران نظر مي دهيم ؟... مگر مي شود احساس را اصلاح كرد؟ ... مگر به دل مي شود بايد و نبايد گفت؟ ... اه ... اه

No comments: