Friday, June 27, 2003

خوشا ان شهر جادويي كه وجب به وجبش
سرشار از غرور است
سرشار از بالندگيست
سرزميني كه غروبش
از روي زمين چمن روبرويش
پلكان وفايش
خاك پر ز مهرش
ارامگاه بزرگانش
به رنگيني خون است
گرمايش نه به خاطر كوير است
بلكه از قلب هاي درون قبور سرچشمه مي گيرد
چشمانم را كه بستم
وسوسه نسيم در گوشم
مرا به سفر برد
تكيه گاهم ستوني بود
و ديده ام بر فراز زيباترين اسمان دنيا
اسماني كه انگار رنگ نيلي ان را با افتخار مخلوط كرده بودند
و هنگامي كه دست بر ستون سنگي افراخته ات مي كشم
بند بند وجودم را درونشان لمس مي كنم
****
من هم مي خوام از ابي تقليد كنم
نكات ابي!!!:
1.ديگه نتونستم چيزي اضافه كنم.
2.من با كمك سايت هاي انتي فيلترينگ پرشين بلاگ رو مي خونم بنابراين از نظر دادن در نظر خواهي معذورم. در مسنجر نظر ميدم.
3.به علت نزديكي امتحانات وضع روحي براي داستان درست حسابي ندارم دري وري مي نويسم.
4. اين مثلا راجع به تخت جمشيد بود!
5. بلاگر ما هم نوشد و ما هم عضو نيو بلاگر شديم! خوشگل شده ها!
ديگه فكر كنم بايد به قول ابي بگم يا حق!!!

No comments: