Friday, February 21, 2003

براي من وتو:




روزيكه ما براي بادبادكهامان گوشواره خريديم

پائيز در روزهاي كسل و دير گذر تقويم گم شد.

ما با مكعب چوبي قطار روز هاي پيوسته و پيوستگي رفتيم.

ما با عطر گردشهاي موازي بلوار

و با طعم خلوت كوچه هاي بالاي شهر

ما با يك سلام؛ دو آبجو در ليوانهاي همرنگ

با خستگي از كسالت تنهايي و كتاب

با يك زاويه سبز در تقاطع سنگچين كوچه ها

عاشق شديم

وقتي كه هنوز دستهاي كوچك و معصوم تو بوي عروسك ميداد

عشق را تا بن بست دور ترين كوچه هاي شهر وجب كرديم

ما بازيگوش ترين عاشق و معشوق راه مدرسه بوديم

ما در درس تقلب كرديم و در عشق تجديد شديم.

روز هاي تلخ شهريور را

با سرخي بوسه ها رنگ زديم.



تو در دفتر چه عقايدت؛ با خط قشنگ نوشته بودي:

عشق با اين معصوميت بچه گانه اش؛

حيف است به اين زودي عروس شود!

عشق هنوز لبانش طرح پستانك دارد.

عشق با تمام شيطنت هنوز

از بوسه هاي ما خجالت ميكشد.



بيا عشق را بزك كنيم!

و من در دفتر چه بي تاريخ عقايدم نوشته بودم:



من عشق را عريان دوست دارم.

هر چه آبي تر باشد؛ بيشتر دوستش دارم.



عشق هر چه باران تر باشد؛

واژه چتر قديمي تر ميشود !



چه روز ها كه شكل شكسته قلب را فراموش كردم.

روزي در كلاس ساعت نقاشي

شكل قلب را بقدري كم عاشقانه نقاشي كردم

كه تمام مداد رنگي هايم از من قهر كردند

با هر كدام از مداد رنگيها نقاشي رنگش را باخت.



تو گفتي: من همه گلها را ميشناسم

اما اسمشان را نميدانم

با اين حرف آفتابگردانها خنديدند

آفتاب دويد و غروب آمد روي ديوار حياط

آفتاب همه آنها را چيد؛ روز زنداني در سايه را تنبيه كرد.

آفتاب رفت ؛ آافتاب گردانها عقب گرد كردند.



ديشب خواب ديدم

مادرت توي خواب موهاي بلند ترا كوتاه كرد

همان شب آنها را گره زد به گيسوي شب

شب؛ گيسويش تا نوك پايش رسيد.

من دلم براي موهاي تو سوخت

آنقدر گريه كردم كه موهاي تو دوباره بلند شد.

حالا نميدانم؛

شب وقت خواب؛ موهاي بلند ترا ، به كه بسپارم ؟

چه خياليست ؟ خودم شبها بيدار مي مانم

صبح به صبح آنها را ميشمارم،

اگر يك تارش كم باشد

در خانه شب را از پاشنه در مي آورم.



چطور است يك چارقد قشنگ برايت بخرم ..

اما اگر باد چارقد ترا برد،

جواب موهاي ترا چه بدهم ؟

اصلا بهتر است بنشينم وترا نگاه كنم!

بيا اسممان را عوض كنيم

ميگرديم ميان گلها

هر گي از همه قشنگ تر بود

اسمش اسم تو و خود گل مال من

يا اگر نخواستي، اسمش اسم تو و خود گل هم مال تو!



بيا براي تمام گلدانهاي خانه مان ، شناسنامه بگيريم !

تا كه آنها را گل بانو يا آقا گلدان صدا كنيم.

مثلاٌ اسم گلهاي مريم را ميگذاريم :مريم خانم !

يا اسم گلهاي شمعداني را ميگذاريم : گوگوش !

يكي از گلدانها را كه بيشتر از همه بوي نجابت ميدهد ،

ميفرستيم امسال به خانه خدا !

به نظر من ؛ گلدان گلهاي ياس رازقي بيشتر حق دارند، از ياس هاي سفيد.

جانمازي برايش ميدوزيم

يك غنچه گل سرخ هم ميگذاريم براي مهرش .

به گل تاج خروس ميگوييم كه به موقع برايش اذان بگويد

زير سايه درخت مو مسجد ميسازيم

و حوض برايش قبله باشد !



وقتي تو ميخندي، انگار سرخي يك كبوتر است

كه پر زده تا ديوار بوسه !

وقتي حرف مي زني انگار حروف الفبا يك جعبه مداد رنگي است

و هر حرفش يك رنگ دارد.

حرفهاي تو يك باغ است .

هر چه بيشتر حرف ميزني، باغ انبوه تر ميشود

با هر كلمه از زبان تو، يك درخت سبز ميشود

اگر بگويي : عشق !

در يك لحظه تمام پرنده ها با جفت هايشان عروسي ميكنند.

اگر بگويي: قهر ؛ باغ يك پارچه آتش ميشود

اگر بگويي : باران ؛ من در باغ خيس ميشوم !

چترت را به من بده و بگو باران ، مرا صدا كن تا گم نشوم ؛

وقتي تو گريه ميكني انگار چشمانت هزارو يك شب است كه قصه باران مي گويد.



دريا دلش مي خواهد كه چشمان ترا بدختري قبول كند

آسمان دلش ميخواهد با چشمان تو همسايه باشد

ابر ها ميخواهند كه سايبان تو باشند

وقتي تو گريه ميكني انگار همه گريه ميكنند

دل تمام گلدسته ها ميسوزد

تمام كوچه ها براي سلامتي پنجره نذر ميكنند

اقاقي ها سه ماه زمستان را نماز ميخوانند



تمام رودخانه به تو كه كوچكتري از (دختر) ، ميگويند : (مادر) !

چشمه ها به تو ميگويند: خواهر

صداي هق هق گريه هاي تو يك حوض است با هزار فواره !

صداي هق هق گريه هاي تو پنجره را خيس ميكند

صداي هق هق گريه هاي تو ، صدا نيست ،

آتش بازي زير باران است

گريه تو روز هاي آخر سربازيست

با برف اول هر رمستان عاشق ميشوي

راستي يادم نبود كه بگويم:

گيسوانت يك ستاره بيشتر از شب دارد

و من به همان اندازه ترا دوست دارم !


No comments: