Wednesday, November 13, 2002

تا به حال از وراي پنجره از سوراخ توري به دشت نگريسته اي؟ به يك دشت كه بوي پاييز در هوايش موج مي زند و غبار پاييز بر روي كشتزار پاشيده شده؟ به گوسفنده كه بي پروا در جهت باد مي دوند وپس از افتادن اهسته گرد هم مي ايند و چه سخاوتمندانه خوراك خود را تقسيم مي كنند . به مرغابي هايي كه كنار سفيد رود نشته اندو پر وبالي به اب مي زنند و صداي فرياد شعفشان گوش فلك را پر كرده است به گنجشكي كه گروه را گم كرده و ان ها را در حالي مي يابد كه گرد دودكش خانه اي طواف مي كنند به درختاني كه با كمال دست و دل بازي شاخه هاي خود را در اختيار كلاغان سياه بال قرار مي دهند به درختان سروي كه دل اسمان را پاره كرده اند و غرورشان باع شده كه اسمان هم به تعظيم در ايد به چراغ كلبهچوپانان خسته كه شب بر گرد اتش اجاق پا را دراز كرده تا كه گرد خستگي را از تن بزدايند.
ايا تا به حال به سنجاب ها خيره شده اي؟ چه معصومانه با هم فندق تقسيم مي كنند و چه مضلومانه در جلوي روباه التماس مس كنند.
همه اجزاي جهان تسبيح او را مي گويند... همه دنيا به دست اوردن دل او هستند ... و من اينجا چه بي كار نشته ام ... چه وقيحانه دست به گناه مي الايم ... و تو... چه بزرگوارانه ... چه ... واي زبانم قاصر است .. چه ..چه ... من را مي بخشي .... من را بخوان ... به سويت مرا بخوان ...

No comments: