Thursday, March 06, 2003

دريا دريا دريا
ابي ابي ابي
پاك پاك پاك
ساحلش به ياد اورنده ديروز ... موج هايش به ياد اورنده حيات امروز ... بي نهايتش به ياد اورنده فردا ... فردايي ناشناخته ... صدايش لالايي .... در كنار ساحلش مي خواهم به خواب روم ... با من بمان ...با من بمان خورشيد عالم تاب ... بمان و گرمم كن ... خوابم را گرم كن ... به گرمي دلي شوريده ... پرستويي بر فراز دريا مي بينم ... پرستويي مهاجر ... خوابم را اشفته مي كند ... نغمه اي سر مي دهد ... اب به پاهايم رسيده … سرما را ذره ذره حس مي كنم …. اب به ساق هايم رسيده … ولي سرما تا به سرم رسيده … سردي تنم به سردي سخن پرستو مي ماند … بالهايش را باز مي كند كه در اغوشم بگيرد … بالهايش گرم اما دلش يخ زده … از نامردي ها گله دارد … چه ارامشي دارد در اغوش او بودن … كاش مي توانستم در اينجا جان بدهم …


No comments: