Wednesday, May 21, 2003

خيال برانگيزترين شب
نم نمك باران مي باريد
نسيم ملايمي صورتم را نوازش مي داد
رقص شاخه هاي درختان با صداي گنجشككان در هم اميخته
انعكاس صداي اب مانند فريادي غرا كوهسار را فرا گرفته
نارنجي قرمز سبز زرد ابي نيلي بنفش
تو را به ياد چه مي اندازد؟
باريكه راهي هلالي از يك سر كوه تا سر دگرش
بر روي زورقي از نور مي نشينم ودر راه 7 رنگ پارو زنان جلو مي روم
ارغواني كه بر قله كوه روييده ديگر فقط بازتاب فصل نو نيست
خود فصل نو است
باد با خود قطرهاي باران را بر روي رنگين كمان مي برد
تك تك قطره ها اجرهاي كلبه اي است كه بر روي رنگين كمان ساخته شده
در كنار كلبه ابشاريست
روح كلبه به همين پاكي رود است
اينجا ابديت است
دست دراز مي كنم تا قطره باراني را از ان خود كنم تا كه شايد من هم از ابديت سهمي داشته باشم

No comments: