Sunday, May 11, 2003

اشك هاي حلقه شده در چشم هاي پيرزن
اشكي كه پروانه در ان بال هايش را شستشو مي دهد
بغش فرو خورده او و چين هاي در هم رفته صورتش
شكسته شدن قلب لعابيش
ايا اين نفرين نيست؟
ايا نفرين نيست كه دگر درون قلبش براي تو جايي ندارد؟
يا شايد هم اين رفتار را از اجدادت به ارث برده اي
دست دراز كردي و اب درون چشمانش كاشتي
اما اگر دوباره دست دراز كني نمي تواني جلوي اين چشمه جوشان را بگيري
ايا اين نفرين نيست؟
كه درون باتلاقي فرو مي روي و خود نمي داني
اين رفتار را چه كسي به تو اموخته؟
مادرت؟
پدرت؟
يا اين پيرزن فرتوت؟
تو هماني كه در هنگام كودكي از ترس به دامانش پناه مي بردي
من همانم كه هنگامي كه با عروسكم ارميده بودم بوسه اش را بر گونه هايم احساس مي كردم
ايا اين نفرين او نيست كه همه زندگيت را فرا گرفته؟
اگر هم نيست من تو را نفرين خواهم كرد
اي پروانه
اي پروانه زيبا با بالهايي پر از اشك
بر روي گونه هايش بنشين تا كه شايد پاكي را از تو بياموزد

No comments: