Saturday, May 17, 2003

در خواب بودم كه تو را ديدم
جز جز اجزاي صورتت را از بر كردم
عاجزانه لبخندي زدم
در طلب بوسه اي بودم كه نا گاه از خواب پريدم
هر چه تو را جستم نيافتم
مي خواستم بيابمت و نقل گذشته كنم
سوسوي نور قرمز هاله اي اسرار اميز در اطرافت ايجاد كرده بود
مي خواستم بگويم كه عشق هوس نيست
نياز است
خودباوريست
مي خواستم بگويم تنهايي درديست لاعلاج و در تاركيش ان هيولايي نهفته است
درمانش بي گمان عشقي هوس الود است
اما هوس و عشق را تعريفي همانند دو خط موازيست
هيچگاه به هم نخواهند رسيد
مي خواستم باز هم بگويم كه وقت ديدار به سر رسيد و هنوز شيريني اش قابل چشيدن
اما عشق را پايان نيست بلكه جداييست
هيهات از ان كه مرا ياراي صبرش نيست
شايد در شبي ديگر
در خوابي ديگر
رويايت به سراغم بيايد
اين بار برايت از شوق ديدار خواهم گفت
ولي اين بار
رويا را كابوس مكن
ناكامش مگذار
با من بمان تا انتها
يا اگر تو را ياراي ماندن نيست مرا با خود ببر

No comments: