Sunday, September 08, 2002


دقت کردین وقتی با مردم عادی فرق می کنین ( منظورم از فرق لزوما جنبه منفی اون نیست) چقدر در کانون توجه نا مناسب مردم قرار می گیرین؟ مثلا فرض کنید شخصی بسیار زیباتر از حد معمول یا خانم جوان بسیار چاقی یا مرد جوان معلولی یا دختز و پسری که حرکات جلف انجام میدن! از این حرف ها نمی خوام نتیجه بگیرین که من یک قدیسه هستم بلکه می خوام بگم اخه این مردم جز مورد اخری دست خودشون نیست لابد یک اتفاقی افتاده یا مثلا خانوادگی چاق هستن یا در اثر حادثه ای معلولیت پیدا کردن ولی ایا انصافه که ما به اون ها زل بزنیم یا حتی بدتر متلک بگیم و وقتی از محدوده ما دور شدن پشت سرشون حرف های ناشایست بزنیم و مسخره کنیم؟ بیاییم قضیه رو طور دیگری بیبنیم مثلا خودمون روزی عاشق یکی از همین افراد بشیم ایا انوقت این عیب به نظرمون میاد؟ یا دلگیر نمیشیم اگه این حرف ها رو به او بشنویم؟

راستی ما ادما چرا اینقدر به هم دروغ میگیم؟ نمی ترسیم دستمون رو بشه و مردم اعتمادشون رو نسبت به ما از دست بدهند؟ چرا می خواهیم اشتباهمون رو با دروغ پنهان کنیم؟ یا خودمون رو پیش دیگرانی که دوستشون داریم بزرگ کنیم؟ فکر این موضوع رو کردیم که شخصی که به او دروغ میگیم ما رو به خاطر همین وجود بی ارزشمون دوست داره نه به خاطر دروغمون؟ انسان دروغ گو زبون ترین فرد دنیاست چون شهامت نداره که اعتراف کنه که اشتباهی مرتکب شده.
وای بر ادمی که بخواد یک زندگی مشترک رو با دروغ اغاز کنه! زندگی که پایه اش بر دروغ باشه فرو می ریزه دیر و زود داره اما سوخت وسوز نداره!
بالاتر از سیاهی که رنگی نیست به فرض طرف گفت نمی خواد در اون صورت می تونید با خود تون فرض کنید که یک انسان بلند مرتبه پیدا میشه که ظاهر بین نباشه و از پس این اشتباه خوبی های شما رو ببینه واون چیزی که در مورد هر ادمی مهم تره اینه که چقدر به کسانی که از ته دل به محبت شما محتاجند مهر می ورزین.

No comments: