Thursday, September 26, 2002

اینقدر این چند روز کار داشتم و وقتی رسیدم خونه خسته بودم که دیگه نای نوشتن نبود با این حال پوزش می طلبم..!
چند روز پیش رفته بودم عروسی.. خیلی خوش گذشت با اینکه یک مقدار زیادی همه به ما زل زده بودن که من علتش رو نفهمیدم ولی با این حال به رفتنش می ارزید! تو این عروسی ها می دونین چرا همه زل می زنن؟ اکثرش به خاطر اینه که یک پسر دم بخت! دارن و می خوان یک عروس خانواده دار! که من نمی دونم از روی قیافه و لباس از کجا میشه پی به این مسائل برد می گردن و اگر دیدن چند نفر با انگشت نشانتون میدن ودر گوش هم پچ پچ می کنن بدونین که مادر شوهر پسندیده فقط یک مشکل کوچیک می مونه که اون هم پسندیدن اقا داماده که اونم به لطف اعتصاب خانم والده و نفرین کردن و شیر گرانقدرشون رو حرام بر داماد عالی مقام کردن فیصله میابه واگر روز خاستگاری شما هم بله بگین دیگه مشکلی نمی مونه.... ولی اگر دیدن که بعد از پچ پچ قیافه طرف رفت تو هم بدونین که ای داد بی داد به خاطر اینکه لباستون یک ذره زیادی باز بوده یا چاک دامنتون یک مقدار بالاتر از معمول پرنده بخت از خونتون پر کشید منتها اصلا ناراحت نباشین چون یک تجربه خوب کسب کردین برای عروسی اینده...
منتها وای بر روزی که خاستگاران محترم ( که شما رو در عروسی دیده) تشریف فرما بشوند و شما یک عمل اشتباه انجام بدین و بگین نه! اونوقته که به انواع لقب ها از جمله ورپریده و بی لیاقت و ... که اینها محترمانش بودن! ملقب میشین ولی یک لطف بزرگ در حق اقا داماد کردین که تا اخر عمرش مدیونتون می مونه میگین نه امتحان کنید بی ضرره!
با این حال عروسی کلی خوش گذشت ممنون!

No comments: